شما هم تو بعضی لحظه براتون سوال میشه تا الان کجا بودم، داشتم چی کار میکردم که تو زندگیم که الان اینجایی ام که وایسادم در حالی که تجربه هام انقد کمه

ولش کن بد نوشتم الانه که گوز پیچ شید یا ول کنید برید خونتون:)

بذا از اول بگم بر اساس تجربه زیسته:دی

وقتی بلاگِ چند تا از خوبای روزگار رو خوندم با خودم گفتم نوشته های من کو پس مامان

چرا من از اینا ندارم:؟) من کل زندگیم مینوشتم کم و بیش نه زیاد ولی دفترام خط خطی بودن 

چی شد؟ آما اتفاقی که افتاد: پارشون کردم ریختم دور، قایمشون کردم 

چون میترسیدم خونده و قضاوت شم یا ادما حجم تنفری که تو قلبم نششته رو کشف کنند یا اصن بشینن مسخرم کنن یا

بله! من بازم ِدما رو خیلی جدی گرفته بودم و خودم رو نه!

اعتماد به نفس؟ این کجا بود؟ شاید اداش رو در بیارم ولی از درون تهی ترینمکه ناراحت کننده است نه؟ مامانم همیشه تو زندگیش نگران مردم و حرفشون و دیدشون به خودش بوده و بهترین عملکرد ها رو داشته ولی تز درون ناراخت

بله، داشتم مامانم میشدم! و هستم این غم انگیزتره ولی از این غم انگیزتر این واقعیته که چقدد تو گذشته غرقم وبا  دست و پا زدن فقط به نقاط عمیق تر و سیاه تر برده شدم.

از یه جایی به بعد نتوستم بگذرم، تو به کنم، فراموش کنم،ببخشم هر چی اسمشو میدارین 

من تو گذشته و اثراتش دفن شده بودم

میدونی چرا؟ چون در لحظه سرکوب کردم زدم تو سر احساسات و واکنش های مادر مرده ام که خفه شو حالا دیگه فلج شده نمیتونه راه بره نمیتونه خودشو ابراز کنه حالا هی بیا بوسش کن فایده نداره که! بچه گریه میکنه پاش شکسته بدبخت

حالا یکی جمعش کنه، دکترا میان سرش بچه لج کردهبچه کمک قبول نمیکنه چون باورش نمیشه کسی برای کمک اومده هر چقدر بگی اقاجان من دوستتم میگه نه من تنها بودم و هستم همه فقط خمله میکنن تازه وقتی میخوام واکنش نشون بدم بیشتذ کتک میخورم

بچه من که پاش شکسته، بچه شما چی؟ اصن نفس میکشه؟ خیلی ها تو جامعمون بچه هاشون رو کشتن به همین سادگی گاهی فقط از دردش به خودشون مییپیچن

متاسفانه ای که هرگز تصحیح نشد

الان منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

dis love music | موزیک دیسلاو خرید اینترنتی دانلود کده solosmarket مدرسه شاداب piremard غرفه سازی رایکا