حالم اصن خوب نیست

راستش دلم به حال خودم میسوزه که انقد بدبخت و بیچاره ام. چی شد به اینجا رسیدم قطعا راه طولانی ای رو طی کردم که پام رسیده به این نقطه مرزی!

حالم از خودم به هم میخوره

میدونی بدی این ایام چیه؟ اینکه با اینکه حالت بده و داری تو کثافت دست و پا میزنی حالت از خودت هم بهم میخوره چون میدونی که همه اینها تقصیر توعه که تو اگه یکم قوی تر بودی که تو اگه شاید یکم زورت بیشتر بود یا اصن بیخیال تر بودی و بدترین جمله که تو اگه یکم مثل بقیه بودی و عادی تر واکنش نشون میدادی ما الان اینجا نشسته بودیم که بالاخره این نیروی عبث درونی کی میخواد شرش رو کم کنه که بشیم ادم نرمال زندگیمون که تازه اونقد ازش بدمون میومد  و میاد و خدا میدونه بعد اون هم چقد قراره این لوپ تکرار بشه و چقد باید ادعای زندگی شادتر و ازادتر در اینده به سمت جلو ببرتمون

این کتاب انسان خردمند رو که میخونم به اوج بدبختی نوع بشر بهتر پی میبرم که من تنها نیستم اجدادم جلوی من صف کشیده بودن تو تحمل این تناقضات و بدبختی ها

که هر بار خواستن زندگی راحت تر بشه تهش سرشون بی کلاه مونده و فشار روی جسم و روحشون هزار برابر شده ولی بشر ناگریز بوده نسبت به این تغییرات اگه میخواستیم مثل ان هزار سال قبل میوه از درختا بچینیم و خوشحال باشیم(که اون موقع هم نبودیم) یا منقرض میشدیم یا گونه جانوری کوچیکمون ناخشنودتر از قبل ادامه میداد نه صبر کن این خودش یه تناقضهبشر ناراضی دست به حرکت میزنه و اوضاع رو تغییر میده نسبت به چیزی که الان هست. چه دو نفر باشه ۱۰۰ نفر پس مکل از ذات بشر مشکل از ذات منهمن نمیتونم با این شرایط خوشحال باشم پس سعی میکنم عوضش کنم عوضش کنم عوضش کنم و عوضش کنم تا زمانی که دیگه جانی در بدن نداشته باشم که البته یه سری بچه الردی زاییدم و سعی کردم مثل خودم و جامعه اطرافم پرورششون بدم که بیاد بعد من عوضش کنه عوضش کنه عوضش کنه

حالا دو حالت تناقض بزرگ بشری پیش میاد اول اینکه من اون بچه باشم ولی نخوام اونجوری که قبیله ام میخواد جلو برم و گسترش پیدا کنم! چی میشه؟ یا به کل حذف میشم و برو بمیر خوام شد و یا تهش با  کمی امید برای برگشت و یا علاقه مادرانه سعی میکنم با گروه ارتباط داشته باشم حالا اگه دووم بیارم و بتونم روی پای خودم بایستم یه سری خط مشی مخصوص به خودم رو به وجود میارم و همون اش و همون کاسه قبلی

حالت تناقض دوم رو یادم رفت:!

این وسط یهو کثافتی به اسم افسردگی هم میاد وسط. حالا که دارم با خودم و دنیام و اطرافم میجنگم یکی میاد میگه تو چی میگی اصن بزن کنار و همه روح و جسمت رو میخوره دیگه نه میتونی درست راه بری نه درست غذا بخوری نه درست ارتباط برقرار کنی نه جسمی نه روحی

در کنار اینکه شانس بیاری واقعیت رو برات تغییر نده و تیره تر از اون چیزی که هست نکنه

برگردیم به تناقض

حالا فک کن من بشر ساده دل فهمیدم این لوپ بدبختی جلو رونده بشری چیه و بخوام برگردم به اصل پیشینیانی خودم اولا نمیشه دیگه اون محیط اولیه رو برای زندگی  پیدا کرد دوما حالا بیا شروع کن اونجا زندگی کرن اگه تاب بیاری و بتونی تحمل کنی که گذشته رو با همون نوع خوشی و لذت هایی که داشت فراموش کنی دوباره ناچارا بعد چند نسل حتی اگه از جهان بیرون هم بیخبر باشن شروع میکنن به ایجاد همون تغییرات به سمت جامعه مدرن رفتن

حالا با اگاهی به اینکه چقد بدبختیم و از اون جا رونده و از اینجا مونده هی  دور خودمون بچرخیم که هی حالا چه گهی باید با این هدیه زندگی بخورم چقد باید صیر کنم تا تموم شه یا از شانس کبت من تا اخرن لحظاتی که بیشترین زجر رو متحمل نشم دست یردار نیست

اینکه مغز گند دماغ ما جامعه رانده شده هم نیخواد این واقعیت رو بپذیره که حاجی THIS SHET IS LIFE و LIVE THE LIFE TO ITS OUTMOST ه م در نوع خودش جالبه که اگه این فلسفه کوفتی هم حتی موجود بود دیگه لزومی به این وراجی ها نبود و راحت میرفتیم از زندگیم در این دنیای نه چندان فانی لذت میبردیم

یا مثلا

عوضش ,حالا ,اینکه ,میاد ,زندگی ,حالت ,حالت تناقض منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پرسش مهر پابجی سنتر نِمواِستان jarahizibaei دانلود آهنگ ، دانلود فیلم خارجی ، اخبار آوای دانش . alfredodlahsk71 local آموزش کسب درامد آنلاین